K1

Saturday, September 16, 2006

كوچكترين كتاب دنيا


نيروانا چندتا عكس خيلي قشنگ (بجز يكي) از اشياء خيلي كوچك توي وبلاگش گذاشته بود. منم عكس كوچكترين كتاب دنيا رو اينجا ميگذارم. البته با اجازه صاحب عكس - لينكش رو هم آوردم.
http://www.amazon.com/gp/product/images/3931126420

Thursday, September 07, 2006

خدايا، راه را به من نشان بده


ترس وانمود مي‌كند كه مي‌خواهد ما را از درد و رنج محافظت نمايد. اما آنچه به راستي انجام مي‌دهد اين است كه ما را از عشق و شور زندگاني محروم مي‌سازد. باربارا
اگر بخواهيد منتظر شويد ترس‌هايتان ناپديد شوند تا بتوانيد دست به كاري بزنيد، ممكن است مجبور باشيد تا ابد صبر كنيد. باربارا
تأسف خوردن بابت كارهايي كه در گذشته مرتكب شده‌ايم، با گذشت زمان كم‌رنگ و كم‌رنگتر خواهد شد. تأسف خوردن بابت كارهايي كه هرگز نكرده‌ايم و هرگز جرأت و شهامت انجام دادن آن‌ها را به خود راه نداده‌ايم است كه تسلي ناپذير است. سيندي جي هريس

namaye na chandan ziba az kenare yek bozorgrah dar Tehran


Tuesday, September 05, 2006

دنيا چه رنگيه؟!

با يكي از همكارام داشتيم به يه اتومبيل عروسك نگاه مي‌كرديم و از تودوزيش!!!! تعريف مي‌كرديم. متوجه شدم كه در مورد رنگ اتومبيل با هم اتفاق نظر نداريم. من اونو يه رنگ مي‌ديدم و همكارم يه رنگ ديگه. ناخودآگاه يه لحظه رفتم تو اين فكر كه وقتي خلقت انسان طوريه كه حتي در مورد يه پديده‌ي فيزيكيه ملموس، كه جلوي چشم قرار داره، اتفاق نظر نداره، از كجا معلوم كه هركس دنيا و موجودات اونو چه شكلي و چه رنگي مي‌بينه؟ آيا واقعاً درك من از چيزايي كه مي‌بينم و يا حس مي‌كنم شبيه ديگرانه؟ اگه يه روزي واقعيت جهان هستي برامون آشكار بشه، آيا باورش مي‌كنيم؟ اصلاً انديشه ما اجازه داره كه حقيقت هستي رو درك كنه؟ بهتر نيست به باورها و اعتقادات ديگران هم احترام بگذاريم؟ به قول شاعر: هركسي از ظن خود شد يار من...
راستي، بعدش فهميدم كه همكارم كوررنگي داشته.

You

One day you'll ask me: Which one is more important for you? Me or Your Life?
& I'll answer: My Life.
& you'll leave me.
& you will never know that you were my life.

باز هم از باربارا

چنانچه در زندگي با مشكلات و موانعي روبرو نبوديم هرگز اقتدار را نمي آموختيم
چنانچه با چالش هايي روبرو نبوديم هرگز انعطاف پذيري را نمي آموختيم
چنانچه هيچ چيز در زندگي به تعويق نمي افتاد و هيچ گاه با تأخير مواجه نمي شديم هرگز صبر و بردباري را نمي آموختيم
چنانچه با سختي روبرو نمي شديم هرگز استقامت ثبات قدم و پشتكار را نمي آموختيم
چنانچه با نااميدي و عجز و درماندگي روبرو نمي شديم هرگز ايمان را نمي آموختيم
چنانچه درد نمي كشيديم هرگز عشق و محبت و شور را نمي آموختيم
كشتي ها در بندرگاه ايمن هستند اما كشتي ها را براي بندرگاه نساخته اند

Sunday, September 03, 2006

حديث زندگاني

توي ناهارخوريه شركت، صحبت از گذر عمر شد و اينكه تا چه سني واقعاً زندگي بدرد ميخوره. من خودم معتقدم كه هر سن و سالي حكمت خودش رو داره و خود حق زندگي بالاترين نعمتيه كه خدا به من داده، اما از سر شوخي به بچه‌ها گفتم كه براتون يه شعر مي‌نويسم كه ببينيد زندگي تا چندسالش خوبه.
شاعرش رو نمي‌شناسم ولي من از داييم شنيدم

حديثي گفت پيري با جواني
كه اين است سرنوشت زندگاني
چو عمر از بيست بگذشت و يا كه از سي
رسد پايان جواني، شور و مستي
بهار عمر باشد تا چهل سال
چهل گر بگذرد ريزد پر و بال
چو سال نزديك مي گردد به پنجاه
گرفتاري شود آغاز ز هرجا
به سال شصت نبود تندرستي
نفس كندي نمايد پاي سستي
چو شد هفتاد حواس پرت گردد و هوش
نبيند چشم و ديگر نشنود گوش
چو هشتاد سالگي را هم ببيني
در اين دوران بجز ذلت نبيني
چو عمر را بر نود يا صد رساني
بود مرگ و به ظاهر زندگاني

اميدوارم 120 سال ديگه زنده باشيد......شوخي كردم.

هدف از زندگي چيست؟

در ابتداي خلقت خداوند جهان و انسان ها را آفريد. همگان به يگانگي و وحدت وجود خود با پروردگار خود و عشقي كه در درون خودشان بود واقف بودند و آن را مي شناختند. يگانه اسرار زندگي همين بود. خداوند همه را دوست داشت و دليلي نداشت كه بزرگ ترين هديه ي عالم را به مخلوقات خود عطا نكند.
خداوند در حين اينكه نظاره گر نمايش زيباي خلقت و هستي بود متوجه شد هربار كه انساني با چالش يا سختي روبرو مي شد يا زندگي با او نرمي نشان نمي داد به خود مي گفت: افتضاح است. چرا بايد اين قدر بدبختي بكشم؟ بهتر است از اين كالبد انساني رها شوم و به او بپيوندم. و همين اتفاق نيز مي افتاد و انسان ها يكي يكي خويشتن واقعي خود را به ياد مي آوردند و ديگر مايل نبودند در بازي زندگي شركت كنند.
هدف زندگاني اين بود كه انسان هايي كه آفريده بود بياموزند و رشد كنند نه اينكه تا با سختي مواجه مي شوند جا بزنند و راحت طلب باشند. به همين سبب به فرشتگان گفت:
بايد راز خوشحالي و خوشبختي را از بشر پنهان كنيم. اگر انسان ها از آن آگاه باشند ديگر علاقه اي به زندگي كردن نشان نخواهند داد.
فرشته اي پاسخ داد: بهتر است آن را بر سر يكي از بلندترين كوههاي زمين پنهان كنيم.
خداوند گفت: نه جاي مناسبي نيست. انسان ها باهوش اند حتماً راهي ابداع مي كنند و از كوه بالا خواهند رفت و آن را پيدا خواهند كرد.
يكي از فرشتگان گفت: چطور است آن را در قعر يكي از اقيانوس ها مخفي كنيم. انسان ها هيچ وقت به آن جا نمي روند.
خداوند گفت: نه به آنجا هم مي روند. انسان ها مي توانند زير دريايي اختراع كنند و اعماق اقيانوس ها را نيز تسخير كنند.
فرشته اي ديگر گفت: فهميدم چه كنيم. راز زندگي را در فضا مخفي مي كنيم. مطمئنم كه محال است دست انسان ها به آنجا برسد.
خداوند گفت: انسان ها قادرند سفينه بسازند و به آنجا برسند. صدايي با نرمي و ملايمت پاسخ داد: من مي دانم در كجا پنهانش كنيم.
فرشته اي مؤنت و جوان گفت: بهتر است اين راز را در قلب خود انسان ها مخفي كنيد. آنان هرگز گمان نمي برند اين راز در آنجا مخفي شده باشد و هرگز در آنجا به دنبال آن نخواهند گشت.
خداوند لبخند مي زد و سپس فرمان داد تا چنين شود. و از آن پس راز زندگي و خوشحالي و خوشبختي واقعي در قلب ما انسان ها مدفون گشت.
برگرفته از يك داستان قديمي هند باستان (باربارا دي آنجليس).

چند جمله از كتاب رازهايي درباره زندگي

هدف زندگاني آن است كه تمامي توانايي هاي بالقوه ي خود در مقام انسان را شكوفا و بهترين خويشتن خويش و نيز بيشترين رشد و شكوفايي را از خود ظاهر سازيد (باربارا دي آنجليس).

هيچ كس غير از خودتان قادر نيست آرامش دروني را برايتان به ارمغان آورد (رالف والدو امرسون)
تمامي آنچه به منظور خوشحالي و خوشبختي واقعي بدان نياز داريد در درون خود شماست (باربارا دي آنجليس)
آيا تا به حال تو دلتون گفتيد كه: خدايا كلي پول خرج كرده ام و بايد به من خوش بگذرد و خيلي خوشحال باشم پس چرا اينطوري نيست؟
شما نمي توانيد جلوي سيل را بگيريد اما مي توانيد جان پناه بسازيد.
هيچ چيز نمي تواند بدون اجازه و رضايت شما، شما را شاد و يا ناشاد كند.

عاقلانه يا عاشقانه

من ميگم
عاقلانه انتخاب كنيم، عاشقانه زندگي كنيم
شايد يه روزي از اين حرفم پشيمون بشم ولي فعلاً كه باورم اينه

بهتر يا بدتر

مي تونست بدتر از اين باشه، اما خدا...
مي تونست بهتر از اين باشه، اما خودم...