K1

Monday, October 08, 2007

برای سلامتیش صلوات

مجموعه يا فيلم ليلي با من است هميشه برام جالب بوده، معتاد تلويزيون و سريال نيستم. حتي اين مجموعه رو هم كامل نديدم، اما پيام كلي اون برام جالب بود. اتفاقاتي كه همش ناخواسته بود و شخصي (هنرمند بزرگ، پرويز پرستويي) رو به سمتي كه فكرش رو هم نميكرد سوق ميداد.
اتفاقي كه براي خودم افتاد به اون جالبي نبود ولي خب براي خودم جالب بود ديگه:
تقريبا هر 2 يا 3 هفته يكبار ميرم به يك هيئت فاميلي كه قدمتي حدود 50 سال داره. طبق روال هيئت، روخواني قرآن هر هفته هست و يه عده پيرمرد كه قبلا جزو جووناي هيئت بودن با سواداي قرآني، چند تا آيه ميخونن. البته چند وقتيه كه چندتا از دوستاي قديمي خودم هم قرآن ميخونن. اما من هيچوقت روم نميشد كه پشت ميكروفون و جلوي بقيه با صوت قرآن بخونم. روبروي اونا مينشستم و نگاه ميكردم.
اون شب وقتي رسيدم به هيئت ديدم يكي از دوستام پشت قرآن نشسته، بي صدا و با حركات دست باهاش سلام عليك كردم، ديدم زشته كه باهاش دست ندم، رفتم جلو باهاش دست بدم كه يه دفعه جابجا شد و گفت بشين، مردد بودم ولي نشستم. همينكه نشستم بزرگ هيئت كه خيال كرده بود اومدم قرآن بخونم گفت نفر بعدي تو بخون. منكه شوكه شده بودم دست و پامو گم كرده بودم، آروم گفتم:
-نه بابا نمي خونم، همينطوري نشستم.
-يعني چي؟ خب مگه چي ميشه بخوني؟
-چيزي نميشه، اما آمادگي ندارم. باشه بعدا ميخونم.
-ما كه بيسواديم ميخونيم، تو كه 16 سال درس خوندي بلد نيستي قرآن بخوني؟
-اي بابا، بلدم، ولي باشه بعدا ميخونم.
همه ساكت شدن. منم يه نفس راحتي كشيدم و تو دلم گفتم ديدي داشتن چيكار ميكردن، عجب گيري داده بودنا، خوب شد ولم كردن وگرنه منكه روم نميشد بخونم. حالا يه هفته تمرين ميكنم ميام ميخونم اما الان آمادگيشو نداشتم.
دلم به اين حرفا خوش بود كه يه هو ديدم ميكروفون جلومه، دوستم با دست به محلي كه بايد بخونم اشاره ميكنه و بزرگ هيئت هم داره ميگه: برای سلامتيش صلوات
خدايا چيكار كنم، نفسم بند اومده بود، منكه حدود 1 دقيقه ميتونستم زير آب بمونم حالا احساس ميكردم دارم خفه ميشم، چه برسه به اينكه بخوام قرآن هم بخونم. ولي خب چاره اي نبود مثل اينكه من شده بودم همون پرويز پرستويي توي ليلي با من است.
شروع كردم به خوندن، با صدايي لرزون و با كلي بد و بيراه كه تو دلم به دوستم ميگفتم. ولي مثل اينكه ترسم ريخته بود، بجاي اينكه مثل تازه كارا ترتيل بخونم شروع كردم به خوندن با صوت، اونم چه صوتی، طوري كه عبدالواسط به گردم نميرسيد. فقط يه مشكل كوچولو وجود داشت. از بس ترانه هاي موسيقي گوش داده بودم و نغمه هاي سنتی و پاپ زمزمه كرده بودم، همش ميترسيدم كه وسطش يه هو برم تو مايه ....
بالاخره هرطوري بود چند تا آيه خوندم و كلي عرق ريختم. حالا مگه بزرگ هيئتمون ول ميكرد؟ كلي سلام و صلوات و از اين حرفا كه...- تو كه به اين خوبي ميخوني تا حالا چرا نميخوندي و....
خلاصه اين شد كه ديگه منم رفتم تو جمع پيرمرداي قرآن خون هيئتمون. قبلاً فقط معني قرآن رو به زبان فارسي ميخوندم تا ببينم اين معجزه خداوند چي ميخواد به من حالي كنه و حقيقتش چيه. اما از اون شب به بعد زيبايي ظاهري و لفظي قرآن رو هم تجربه كردم و اين اتفاق رو به فال نيك گرفتم.