K1

Sunday, September 03, 2006

حديث زندگاني

توي ناهارخوريه شركت، صحبت از گذر عمر شد و اينكه تا چه سني واقعاً زندگي بدرد ميخوره. من خودم معتقدم كه هر سن و سالي حكمت خودش رو داره و خود حق زندگي بالاترين نعمتيه كه خدا به من داده، اما از سر شوخي به بچه‌ها گفتم كه براتون يه شعر مي‌نويسم كه ببينيد زندگي تا چندسالش خوبه.
شاعرش رو نمي‌شناسم ولي من از داييم شنيدم

حديثي گفت پيري با جواني
كه اين است سرنوشت زندگاني
چو عمر از بيست بگذشت و يا كه از سي
رسد پايان جواني، شور و مستي
بهار عمر باشد تا چهل سال
چهل گر بگذرد ريزد پر و بال
چو سال نزديك مي گردد به پنجاه
گرفتاري شود آغاز ز هرجا
به سال شصت نبود تندرستي
نفس كندي نمايد پاي سستي
چو شد هفتاد حواس پرت گردد و هوش
نبيند چشم و ديگر نشنود گوش
چو هشتاد سالگي را هم ببيني
در اين دوران بجز ذلت نبيني
چو عمر را بر نود يا صد رساني
بود مرگ و به ظاهر زندگاني

اميدوارم 120 سال ديگه زنده باشيد......شوخي كردم.

2 Comments:

Post a Comment

<< Home