حديث زندگاني
توي ناهارخوريه شركت، صحبت از گذر عمر شد و اينكه تا چه سني واقعاً زندگي بدرد ميخوره. من خودم معتقدم كه هر سن و سالي حكمت خودش رو داره و خود حق زندگي بالاترين نعمتيه كه خدا به من داده، اما از سر شوخي به بچهها گفتم كه براتون يه شعر مينويسم كه ببينيد زندگي تا چندسالش خوبه.
شاعرش رو نميشناسم ولي من از داييم شنيدم
شاعرش رو نميشناسم ولي من از داييم شنيدم
حديثي گفت پيري با جواني
كه اين است سرنوشت زندگاني
چو عمر از بيست بگذشت و يا كه از سي
رسد پايان جواني، شور و مستي
بهار عمر باشد تا چهل سال
چهل گر بگذرد ريزد پر و بال
چو سال نزديك مي گردد به پنجاه
گرفتاري شود آغاز ز هرجا
به سال شصت نبود تندرستي
نفس كندي نمايد پاي سستي
چو شد هفتاد حواس پرت گردد و هوش
نبيند چشم و ديگر نشنود گوش
چو هشتاد سالگي را هم ببيني
در اين دوران بجز ذلت نبيني
چو عمر را بر نود يا صد رساني
بود مرگ و به ظاهر زندگاني
اميدوارم 120 سال ديگه زنده باشيد......شوخي كردم.
2 Comments:
key residin in hameh post toye weblog bezarin.........
:)
By
mayra, at Sun Sep 03, 03:49:00 PM 2006
kheili ke nist, hamash ham jaleb nist, khob akhe aadat be weblog nevisi nadaram.
kheili chizaye dige ham hast ke nemishe tooye weblog nevesht.
mamnoon ke comment dadi.
By
K1, at Tue Sep 05, 01:20:00 AM 2006
Post a Comment
<< Home