K1

Monday, April 30, 2007

Nahal e Bid


اينم از درختكاريه من.
خداييش اگه اين نهال بزرگ بشه و يه بيد مجنون درست و حسابي ازش در بياد، نشستن زير سايه اون و زل زدن به امواج پر سر و صداي رودخونه خيلي صفا داره.
بنشين بر لب رود (جوي) و گذر عمر ببين.

Khatereh


يادش به خير، اون موقعها يه وقتهايي با خودكار، مداد يا قلم يه مصرع شعري، چيزي مينوشتم.
اما حالا همش شده دكمه‌هاي يك شكل و سرد صفحه كليد.
خيلي كه بخوام ذوق به خرج بدم، فونت نوشته ها رو عوض مي كنم و بزرگ و كوچيكش ميكنم.

ba Hafez

امروز حال و هواي عجيبي دارم.
انگار آسمون قصد نداره آفتابي بشه. امسال از اول عيد همش يا هوا ابريه يا داره بارون مياد.
يه موقعي عاشق هواي ابري و باروني بودم، اما حالا منتظر آفتابم.
تفألي به ديوان حافظ زدم، منقلبم كرد، بارها اين غزل رو تو مناسبتهاي مختلف شنيده و خونده بودم اما اين دفعه يه حال ديگه بهم داد:

يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور، كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن، وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن،چتر گل در سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت، دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نه اي از سر غيب، باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بركند، چون تورا نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم، سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد، هيچ راهي نيست كان را نيست پايان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب، جمله ميداند خداي حال گردان غم مخور
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار، تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

Monday, April 23, 2007

ْGerdbaad

براي من تا حالا اتفاق نيفتاده بود كه يه گردباد درست از يك متري من رد بشه. اولش يه كم جا خوردم. بعد تصميم گرفتم ازش عكس بگيرم. البته وقتي عكس گرفتم كه تقريبا 10 تا 15 متر ازم دور شده بود.

Dustie Diruz o Emruzِ

كاش ميشد اين دستها هيچ وقت از هم جدا نمي‌شدند.
حالا كه نميشه،
پس تا وقتيكه بتونم قدر اونا رو ميدونم و از بودنشون لذت ميبرم.

Bi Ehtiati (Carelessness)


اينم عاقبت دور زدن روي خط ممتد.
تازه خيلي خدا رحم كرد وگرنه ميتونست بدتر از اينا بشه.

از همه جالبتر پيكان سفيد رنگه كه داره تو اين وضعيت وسط خيابون مسافر سوار ميكنه.

Sunday, April 22, 2007

Teflaki Porteghal

مثل اينكه خيلي خوشحاله كه جلوي دوربين قرار گرفته.



اما نه ، تازه فهميده كه ميخوان پوستشو بكنند و بخورنش.


طفلكي پرتقال، حالا ديگه عكسي ازش نيست.

Bare Kaj !!!!!!!!!!!!



به نظر شما آيا بار كج به منزل ميرسه؟ من كه چشمم آب نمي‌خوره.
كاش بوديد و مي‌ديد كه چقدر از مقوا و كارتن‌هاي پشت وانت توي خيابون پخش و پلا شده بود.

Saturday, April 21, 2007

چند وقتيه كه چند تا عكس براي برنامه امروز تهران فرستادم. اولي رو كه اصلا فراموش كردم مشخصاتمو بدم.
اما بالاخره التفات برنامه شامل حال من شد و چند شب پيش اين عكس رو كه از بزرگراه يادگار امام گرفتم نشون داد.
به اين فكر افتادم كه از اين به بعد عكسهايي كه براي برنامه امروز تهران ميفرستم توي وبلاگ هم بگذارم. خب اگه اونجا نشون ندن، لااقل توي سايت باشه كه دلم خوش باشه ديگران ديدنش.
عكسهاي بعدي در راهه

Labels: